قاتل شیشه ای


درامتداد تاریکی


بعد از آن که در کارم شکست خوردم تنها دارايي ام خودروام بود. نمي توانستم کار ديگري بکنم. تنها منبع درآمدم مسافرکشي بود. بعد از 4،3 ماه کار با خودرو کم کم به کار تازه ام عادت کردم. ديگر بايد با سبک تازه اي زندگي مي کردم. يک روز وقتي به دنبال مسافر در خيابان پرسه مي زدم زن جواني دستش را بلند کرد. او آدرس خانه اش را داد و از من خواست دربستي او را برسانم. در بين راه حرفي بين ما رد و بدل نشد. اما وقتي رسيديم زن جوان از من خواست کمک اش کنم و وسايل اش را تا داخل ببرم. وقتي وارد شديم او تعارفم کرد تا وارد شوم و چاي بنوشم. من هم قبول کردم و بعد از چند دقيقه بلند شدم تا از آن جا بيرون بروم. هنگام خروج زن جوان که مريم نام داشت شماره تلفنم را گرفت و گفت اگر نياز به تاکسي داشت خبرم مي کند.چند روز از اين ماجرا گذشته بود که با من تماس گرفت. او گفت براي انجام کارهايش يک روز به من و خودروام نياز دارد. آن روز من در اختيارش بودم و پول خوبي هم براي اين کار به من داد. مدتي گذشت و مريم چند روز يکبار با من تماس مي گرفت و من تقريبا راننده او شده بودم. در اين ميان رابطه ما روز به روز صميمي تر مي شد. وقتي ۵ ماه از آشنايي مان مي گذشت به يکديگر علاقه مند شده بوديم.با هم در اين باره صحبت کرديم و قول و قرارهاي مان را گذاشتيم. قرار بود چند ماه بعد رابطه پنهاني مان را علني و با يکديگر ازدواج کنيم. در اين مدت من به خانه او رفت و آمد مي کردم اما يک روز متوجه مورد مشکوکي شدم. حدس مي زدم مريم با مرد غريبه اي رابطه دارد. چند مرتبه در اين باره از مريم سوال کردم اما او گفت پاي هيچ کس در ميان نيست. با وجود اين حرف ها من هنوز به او مشکوک بودم. يک روز در حالي که شيشه مصرف کرده بودم به خانه مريم رفتم تا بار ديگر درباره اين موضوع با او صحبت کنم. در آن جا باز هم رفتارهاي مشکوکي ديدم و تقريبا مطمئن شدم حدسم درباره رابطه مخفيانه اش درست است. براي همين در حالي که نمي توانستم خودم را کنترل کنم به سمتش حمله کردم و دستانم را دور گلويش فشار دادم تا او را خفه کنم. مريم از رفتارم شوکه شده بود و سعي مي کرد خودش را از چنگم نجات دهد. او مقاومت کرد و من را به طرف ديوار هل داد. وقتي از روي زمين بلند شدم چشمم به چاقويي در آشپزخانه افتاد. نمي دانم چطور شد اما در يک چشم به هم زدن چاقو را برداشتم و چند ضربه به مريم زدم و وقتي به خودم آمدم او نفس نمي کشيد. چند روز بعد وقتي توسط افسران اداره دهم پليس آگاهي دستگير شدم چيز زيادي از اين ماجرا يادم نبود. مريم زن خوبي بود. مصرف شيشه من را وادار به اين جنايت کرد.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در شنبه 22 آذر 1393برچسب:,ساعت 20:21 توسط بیتا| |


Power By: LoxBlog.Com